اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

گُذَر

روزگاری که هواش ابری باشه و تنهایی هاش بهانه گیر ،
فاصله ها درد بیشتری دارند ،
میگن دیوونه ام. 
اما من  
یه حالی دارم مثل رؤیا 
ماندنی  بودم که راهی نشانم دادند ، راهی شدم 
 از دوری و دیری غمی ندارم زیرا که میدانم زمانه هنری دارد بنام رسیدن . 
چونان رودی که پیوسته به سوی دریا روان است منم دیر زمانیست 
راهی منزلگاه عشقم 
با رهروانی همچون خودم که با هر گام نشانه ای میگذارم بر زمین .
زمینی که نه آغاز و نه فرجامش معلوم است 
بَس که در پَسِ پرده غم و شادی های خودش را پنهان میکند .
دلم همانند کودکی در گذر از کوچه باغ های خیالی مغزم با مرور هر خاطره ای بهانه ای میگیرد
ناگزیر طفلکی دلم  را به همراه تمام ...
 در مَهدِ زمانه ثبت نام کردم .
زمان نم نمک به من دل کندن آموخت و یادم داد  
آن روز که نفس باد بهاران به مشام برسد و گل و سبزه در برابر چشمان برقصند دیدگان خود را از خون شسته 
و فریاد برآرم از دردی که در سینه دارم
تا کوه ها بشنوند همزادی در سینه دارم 
همزاد من  دردیست در خودم که فریاد میزند ، 
سینه می دَرَد 
که ای کوهها بشنوید و بادها بجنبید ...
که صبر در هِجران یعنی اَفشُردَن جان در  کُنجِ صبوری ...
در گُذر از خاطره ها

  • rohani