اون روزا ...
- Monday, 30 Mordad 1396، 12:50 AM
وقتی اطرافم را خوب نگاه میکنم خیلی شلوغ میبینم پر از سر و صدا و رفت و آمد ،،،
اما خودم که میدونم دوروبر دلم خالیست و تنهایی ،
اون روزا !
چه روزای خوبی بود ولی افسوس زود گذشت! روزهایی که تنها یه دونه درختو دوست داشتم که اونم بریدند تیشه به ریشه اش زدن ،
یادمرا ؛
با کندن دوتا دل روی کنده ی درختم نشان کرده بودم ؛
حالا اون دلا خشکیده اند یا شایدم ،،،!
نمیدونم
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکیست ،ای دل چاره ای نداری جز اینکه با غم بسازی ،
اون روزا باهم بودیم اما بدون هم ، روبرو ی هم بودیم اما ،،،،،
خدایا دل من به در خانه ی تو آمده انگار باید در خانه ات را بکوبم آمده ام تا که به تو پناه ببرم گرچه حالا موهایی سفید و رویی سیاه دارم اما تو خودت امیدوارم کردی ،
نکنه که از خودت برانی به امید بخشندگی تو در دل من ابرها گرد هم آمده اند تا آسمان دلم بغض خود را خالی کند تا آدما حالی به حولی شوند به امید چتر تو به زیر باران میآم نکند که سنگ بی رحمی زخم دل مرا تازه کند و خون جگرم را به خوردم دهد ،
زیر آفتاب سوزانت سایه ای برام بساز
زیر آفتاب بعد از باران رحمتت !!!
خدای من کمک
- 96/05/30