اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

من و ...

من و رسوایی و سنگینی بار گناهی که فقط خودم میدونم ، در تنهایی و بین این همه ابر سیاه چگونه تحمل کنم ترسم از آن روز است که آخرتم را نیز خط خطی کرده باشم ،

چه کسی هیزم خواهد آورد تا آتشی را زبانه دار کند که من را خواهد سوزاند ،

اصلا مگر آتش آخرت خدا با هیزم شعله ور میشود شاید هم چربی های انباشته در قسمت های زائد بدن است که شکنجه را چندین برابر میکند ،

آنها که شهادت میدهندو باید خود برای من عذاب شوند تا عذاب برای من مضاعف شود ،

آنها که ممکن است   نه حتما دست های من است که به اراده من عمل کرده و چیزی را که من میخواستم لمس میکردند ،

زبان من که حرف میزد تا متقاعد کند ،

گوش من که شنونده خوبی بود و چشم من که بیننده ی خوبی که نادیده ها را میدید حتی آن زمان که بسته بود و پاهایم که به اراده من حرکت میکردند به سوی اعمالم ،

گاهی اوقات وقتی فکر میکنم باید از دنیا خداحافظی کنم میترسم آنقدر که دیگر پاهایم به اراده من نیستند و دست هایم که خالی و قادر به حرف زدن نیستم و دیدگانم چیزهایی را می‌بینند که فکر کردن در مورد آن هم آدم را به وحشت میاندازد ،

همه خوب حرف میزنند اما اینکه چه کسی خوب است و چه کسی بد   کسی نمیداند ،

امیدم به آن است که دست های همگان آنطور که به رضای اوست پر باشد ،

تا خاطری آسوده و دلی آرام داشته باشیم آنجا که دیگران هستند ما نیز باشیم ِ، نه تنها و نگران !

 

                              آمین 

 
  • rohani