اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

به روی پلی ...

به روی پلی بودم از جنس عشق ، پر از مهربانی ،

یک طرفش عشق ، سوی دیگرش دوست ، 

زیر پایم دره ای به ارتفاع نگاهی که میشد عاشقی را به رخ همه کشید و من بر بلندای دل عاشقم چشم اندازی را نظاره میکردم که در آن نه بهانه بود نه بی اعتمادی ، نه دروغ و نه نگاه تحقیرآمیز ، 

به همه چی فکر میکردم الا آنچه در مورد من دیگری فکر میکرد ،

نشسته بودم پای احساسم و پایبند به تمام گفته ها و نگفته هام ، تمام افکار و اعمالم ؛

نمی‌دونم چرا بند عشق در آنسو پاره شد و به اعماق همان دره ای که فخر میفروختم از عشق ،

سقوط کردم ، با شخصیتی خرد شده و ذهنیتی مخدوش در فکر دیگران ،،،،،،،،،،،،

باز هم مفتخر بودم که به پای احساسات نشسته ام در ته دره برای نکرده ها و نگفته ها ،،،،،،

کاش آدما بیشتر از اینا میتونستند روراست باشن تا ،،،،،،،؟

بگذارید در اعماق همان دره آسوده باشد جسم من !

میدونی وقتی این پایین تکه های خرد شده ی احساسم را که هنگام سقوط میان صخره‌ها گیر کرده اند را میبینم ، تماشای آنها رو به بالا نفس کشیدن را برام راحت تر میکنند که فکر میکنم همون راحتی شماست در بودن ،،،،،،

که من نباید باشم !!!

Hussain 

  • rohani