گفتگوی خودمو دِلَم
- Thursday, 28 Ordibehesht 1402، 09:37 PM
با دِلم در خلوت تنهایی مان بودیم ...
......
.............
که صدای پیامک سکوتمان را شکست گفتم وِلِش کن تبلیغاته مثل همیشه .
نگاهی به صفحه ی گوشی انداخت و بعد به من ، انگار که باورش نشده بود تبلیغاته منم قفل گوشی رو شکستم
باورم نمیشد نگاهمون چرخید سمت همدیگه (خودمو دلمو میگم ) بعدشم سرک کشید رو صفحه گوشی شماره رو که خوب دید به من نگاه کرد
اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم که حتما شوخی کرده یا اشتباهی شده !
احساس میکردم که باورش نشده ولی بِروم نیاورد دوتاییمون هم تو فکر رفتیم و با خودمون گفتیم حتما ...
ولی با تماسی که گرفت چه میگفتم بهش ...
مگه باورش میشد التماسش کردم
من که میدونستم دو روزی فکرشو آورده مهمونیه دلم تا سرگرم بشه بعدشم به بهانه ای که نمیتونم درکش کنم خداحافظی کنه و بِرِه
ولی دلم که مثل من نبود
طپیدنش فکر کردنش بودنش با من فرق میکرد دل میمونه عاشق میشه و دوست داشتنش یه طور دیگس
خلاصه منو متهم به پنهان کاری کرد که تو نخواستی و اذیتم میکنی
با خودم گفتم نکنه من اشتباه میکنم و دلم راست میگه راه اومدم باهاش طبق خواسته ی دلم آروم شدم احساساتم رو شد با دلم یکی شدیم و منتظر لحظاتی که دلخوشیها رو مهمون کنیم چند روزی گذشت دیگه داشت باورم میشد که دلم راست میگه و من در اشتباه بودم گرچه به روی من نمیاورد ولی میفهمیدم که تَهِ دلش میگه دیدی حق با من بود
اما من که میدونستم چی میشه
چندین و چند بار افتاده بودم ولی شرمنده میشدم از نگاه کردنش ....
مدت کوتاهی گذشت و روزی رسید که انتظارشو داشتم بعد از چند تا پیامک بالاخره پیامک خداحافظی اومد نگاهی به دلم انداختم و به فکر فرو رفتم هیچ نمی گفتیم بِهَم
تا اینکه دلم به حرف اومد سرشو پایین انداخت و با بغض گفت حق با تو بود اون شوخی میکرد و ما جدّی گرفتیم .
عهدی بستیم با هم که از امروز دیگه حتی هَوَسانه هم هیچ شوخی رو جدی نگیریم نه پیامک و نه هیچ تماسی .
همین تنهاییمون خودش دنیاییه .
اینارو کسی درک میکنه که دل داشته باشه نه کسی که با تفکرات تنهاییش با دل دیگران وقتشو پر کنه و سرگرم بشه .
- 02/02/28