اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اولین بار

اولین بار است 

در مدت زنده بودنم که حس میکنم  آتش دلم را خنک میکتد ،

آتشی که زیر خاکستر است و با وزیدن نسیمی از حسرت یا خنکای نگاه سرد اطرافیان که سعی میکنند با نشان دادن اینکه چیزی را میدانند اما به روی آدم نمیاورند ، سوز شعله اش در چشم من است ،

کاش میشد شیطان را ببینم  دلم خون است آیا میتوانم باور کنم که او هم وجود دارد 

گاهی اوقات فکر میکنم قسمتی از جسم من هم از ابلیس است  که با من است شاید آن زمان که در فکر خود اعضای بدن خودم را تجربه میکنم و نمیتوانم خودم را خوب بشناسم با خودم میگویم ، 

تو هم !!!

آن روز دیگران را متهم میکنم ، آنها هیچ گناهی ندارند‌  دیگران که بدون هیچ فکری مبلغ بسیار خوبی برای کارهای خوب و بدم بودند و هستند آنها عمل خوب را خوب و بد را بد منعکس میکنند ،

آن زمان که سر به زانو نشسته و برای کسی به آرامی گریه میکنم دوست دارم از پشت ابر غم ماه بیرون بیاید و مهتاب را نظاره کنم باشد که آرزوی من براورده و دعای شما مستجاب شود 

خدا خوب میداند نعمتی که بندگان عطا میکند هیچ وقت از یادشان نمیرود وقتی که غصه و غم تو دل آدم بنشیند فرصت خداحافظی را از انسان میگیرد کاش میشد دلی بی غم داشت پس ،،،،،

چقدر تنگی میکند دلم برای لحظه ی دیدار ،،،

  • rohani