اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

بچه که بودیم چشم ...

بچّه که بودیم چشم می‌گذاشتیم تا دوست هامون رو پیدا کنیم ، 

حتی اگه خیلی میشمردیم !

پُشت درختی یا یه دیوار خراب 

یا که زیر میزی ، یا که زیر چادر مادری !

و در همین نزدیکی با صدای نفس هایی که یاریمان میکردند .

اونا گم میشدند که پیدا بشوند و خوشحالی ما به اندازه اعداد شماره شده صد چندان بشود .

و دنیای امروز ما که دنیایی دیگر است 

یک لحظه چشم گذاشتن همانو یک عمر خیره شدن به جایی که هیچ چیز نیست .

جایی خالی که خیالی بیش به نظر نمیاد 

در پلک زدنی میرود 

بی هیچ بهانه‌ای ...

  • rohani