اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

امروز

امروز 

عدّه ای را دیدم که کسی را به دوش گرفته بودند و بی هیچ حرف و کلامی می آمدند 

نگاهم را زوم کردم رو کسی که اون بالا بود شگفت زده شدم. چون فکر میکردم بنا به قاعده و قانون باید در حالت دراز کش می بود اما به نظر میامد که نشسته بود و نظاره گر اطرافیانش. 

گاهی می خندید به کسی و گاهی دیگر با تعجب می نگریست و لحظه ای بعد با عصبانیت حرفی میزد به کسی که من قدرت شنیدنش را نداشتم  و فقط حرکت لبهای او را می‌دیدم. 

سالها پیش چنین روزی را تجربه کرده بودم اما نه بر روی دوش کسی بلکه کسی را بر دوش گرفته بودم و بی هیچ سخنی می بردم و در تمام مسیر فقط به فکر بودم باهاش حرف میزدم. 

امروز که از دور این منظره را تماشا میکردم متوجه شدم شاید اون بالا ،

 کسی که به خواب داریم میبریم  شاید می‌نشیند و با عزیزانش حرف میزند ،

میگوید ،

میخندد ،

گاهی هم عصبانی میشود که چه کاری را باید انجام بدهند و چه کاری را نباید ،

او به نظر میمیرد ، بی هیچ حرکتی ،

اما در نظر او این ماییم که جا می مانیم در این دنیای وانفسا و تمام از ته دل میخندد به اونجایی که ماندن و هنوز ،،،

و من چند وقتیست که حس میکنم رفتنم به تأخیر افتاده و هر زمان که چنین مسافری را میبینم به او حسودی میکنم که ،،،

خوش به حالشان

  • rohani