امروز
- Thursday, 22 Shahrivar 1397، 08:05 PM
امروز
عدّه ای را دیدم که کسی را به دوش گرفته بودند و بی هیچ حرف و کلامی می آمدند
نگاهم را زوم کردم رو کسی که اون بالا بود شگفت زده شدم. چون فکر میکردم بنا به قاعده و قانون باید در حالت دراز کش می بود اما به نظر میامد که نشسته بود و نظاره گر اطرافیانش.
گاهی می خندید به کسی و گاهی دیگر با تعجب می نگریست و لحظه ای بعد با عصبانیت حرفی میزد به کسی که من قدرت شنیدنش را نداشتم و فقط حرکت لبهای او را میدیدم.
سالها پیش چنین روزی را تجربه کرده بودم اما نه بر روی دوش کسی بلکه کسی را بر دوش گرفته بودم و بی هیچ سخنی می بردم و در تمام مسیر فقط به فکر بودم باهاش حرف میزدم.
امروز که از دور این منظره را تماشا میکردم متوجه شدم شاید اون بالا ،
کسی که به خواب داریم میبریم شاید مینشیند و با عزیزانش حرف میزند ،
میگوید ،
میخندد ،
گاهی هم عصبانی میشود که چه کاری را باید انجام بدهند و چه کاری را نباید ،
او به نظر میمیرد ، بی هیچ حرکتی ،
اما در نظر او این ماییم که جا می مانیم در این دنیای وانفسا و تمام از ته دل میخندد به اونجایی که ماندن و هنوز ،،،
و من چند وقتیست که حس میکنم رفتنم به تأخیر افتاده و هر زمان که چنین مسافری را میبینم به او حسودی میکنم که ،،،
خوش به حالشان
- 97/06/22