اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا

آشنا


دلم آشنایی داشت و به دنبال یکی شدن ، 
خودمو وقف دلم کردم و بی وقفه به فکر دل شدم  
گاهی سرگردان ، مدتی براه و چند وقتی هم حیران تا لحظاتی را خوش باشد
 و چشم و زبان من به نیابت از دلم دوست داشتن را با تمام وجود نشان دهند در این بین از این و آن حرفها شنیدم
 و برخوردها دیدم ،
و این حکمی بود که در مورد من بدون تفهیم اتهام اجرا میشد بی هیچ پُرسشی ؟!
میشد قلبی را که در آتشی از قفس قرار داشت دید 
رنجور از درد و رنج عشق ، شکسته از زخم زبان هایی که ندانسته و نفهمیده و شایدم تعمّداً زده میشدند 
اما تکه های  دل شکسته و داغون من شاداب و خوشحال  از داشتن عشق در درون خودش است گرچه شاید کمی آنطرف تر از دوست داشتن من کسی حرف از تنفُّر میزند .

ولی میشود تتفرش را هم عشق پنداشت
 و من آرام،

و بی سر و صدا تکّه های دلم را ( که هر کدام حرفی از عشق را کنار هم قرار میدهند ) نگاه می کنم 
بیچاره دلم که بی ریا و با تمام سادگی اش به پای عهدی که با خودش بسته بود نشست 
و برای دلهایی که فقط سرگرمی میخواستند عاشقی کرد ، 
حالا هم  گرد خاک نشسته بر رو کنج طاقچه بالایی در خونه پشتی قلبی مهجور مانده 
یا 
شایدم ...

طعنه بر خواری من .....
من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم ...

  • rohani